به گزارش بهبهانما، به نقل از خبرگزاری فارس از خوزستان، «فرنگیس مداح» در سال 1315 در بهبهان متولد شد، وی نخستین فارغالتحصیل دانشکده پزشکی اهواز در سال 1344 است، دکتر مداح در محدوده مناطق نفتخیز، از کار در مطب چهرهای آشنا و شناخته شده و با تعهد کاری فراوان از آغاز فعالیتها و کولهباری از تجربیات تلخی که شیرینی امروز را برایش به ارمغان آوردهاند.
فرنگیس مداح هماکنون به سن بازنشستگی رسیده و به خانهداری مشغول است، همسر وی «محمدجواد مروج آلعلی» پزشک قدیمی و نامدار خوزستان است و در عین خدمت در خارج منزل همواره همسری نمونه و فعال بوده است.
خبرگزاری فارس با وی گفتوگویی را ترتیب داده که در زیر میخوانید:
دانشکده پزشکی در اهواز در چه تاریخی و به چه شکلی تأسیس و راهاندازی شد؟
در آن سالها، تنها دانشکده کشاورزی در اهواز وجود داشت که آن هم در ملاثانی بود، در اهواز مرحوم دکتر «محمد کار»، اولین فردی بود که برای تأسیس دانشکده پزشکی اهواز اقدام کرد و با تلاشهای بسیار و همکاری دولت وقت موفق شد ساختمان سهگوش و دانشکده ادبیات فعلی را بهعنوان ساختمان دانشکده پزشکی راهاندازی کند، آن زمان ما استادی غیر از او نداشتیم، تنها مرحوم دکتر کار بود که هم پزشکی و هم زبان تدریس میکرد، ما اولین گروه دانشجویان ورودی رشته پزشکی در اهواز به همراه دکتر کار در ایجاد بخشهای مختلف دانشکده مانند کلاسها، آزمایشگاه میکروبشناسی، آزمایشگاه جانورشناسی، آزمایشگاه فیزیک، آزمایشگاه شیمی و حتی اتاق تشریح فعالیت کردیم.
درباره امکانات محدود دانشکده سخن بگوئید.
جالب است بگوییم در آن شرایط به لحاظ نبود امکانات اولیه، زیرزمین دانشکده ادبیات را به عنوان اتاق تشریح مورد استفاده قرار میدادیم و از آنجا به هر یک از دانشجویان یک جسد میرسید، فیکس اجساد نیز بر عهده خودمان بود، (فیکس به معنای تزریق فرمالین در عروق اجساد و انجام یک سری مقدمات جهت جلوگیری از فساد اجساد و مبدل کردن آنها به حالتی شبیه به مومیایی است) این اجساد نیز از سوی بیمارستان جندیشاپور که تنها بیمارستان شهر و استان بود به دانشکده تحویل داده میشد، کادر موجود در بیمارستان آن زمان مرحوم دکتر خشایار، جراح و مرحوم دکتر فلاح متخصص داخلی بودند، جالب آنکه متخصص بیهوشی نداشتیم و بیماران پیش از عمل جراحی با اتر توسط پزشک جراح بیهوش میشدند و بسیار سختی میکشیدند.
به عنوان اولین فارغالتحصیل گروه پزشکی اهواز از مشکلات و کمبودهای آموزشی در آن سالها توضیح دهید؟
امکانات آن زمان واقعاً محدود بود و ما همیشه با مشکل مواجه بودیم، با همان وضع، کلاسها دایر شدند، ولی با وجود کمبود اساتید، دکتر کار از دکتر مستقیمی در مشهد برای تدریس آناتومی در اهواز دعوت کرد و به این ترتیب بخشی از مشکل حل شد، با این حال ادامه دادن این راه با توجه به نبود اساتید امکانپذیر نبود، بنابراین با هماهنگی و همکاری دولت وقت، چند دکتر آلمانی به ایران آمدند و در اهواز مشغول تدریس شدند ما هم به اجبار مشغول یادگیری زبان انگلیسی شدیم تا برای فهم زبان اساتید با مشکلات کمتری مواجه باشیم، با این همه، کمبود و نبود امکانات و وسایل مورد نیاز موجب شد تا با دانشگاه تهران قراردادی بسته شود و دانشجویان اهواز به تهران منتقل شوند.
از چه زمانی به تهران اعزام شدید؟
از سال چهارم به دانشگاه تهران انتقال یافتیم و تا سال 44 که فارغالتحصیل شدیم در تهران به تحصیل پرداخته و در نهایت گواهینامه را از دانشکده اهواز دریافت کردیم، در دانشگاه تهران کلاسهای ما جدا از دانشجویان تهرانی برگزار میشد و همین مسئله در کنار دیگر مشکلات موجود، موجب رنجش دانشجویان مرکز اهواز میشد، در آن زمان هیچ خبری از خوابگاه، کمک هزینه تحصیلی و دیگر تسهیلات نبود و دولت در این زمینه اصلا کمک نمیکرد، مسئله خوابگاه به تنهایی سختی فراوانی را به بچهها تحمیل کرد، همه مجبور بودند در قالب گروههای پنج، شش نفره در یک انباری کوچک و محقر در طبقه چندم یک ساختمان کنار بیایند، به هر حال در سال 44، ما به عنوان اولین گروه دانشجویان پزشکی اهواز فارغالتحصیل شده و به خاطر وجود نیاز در بخشهای مختلف بلافاصله شاغل شدیم.
حضور پزشکان آلمانی در اهواز چگونه بود؟
فکر میکردیم نام دکتر محمد کار، نامی ماندگار و تاریخی میشود یا لااقل قسمتی از دانشگاه علوم پزشکی به نام او نامگذاری میشود یا از وی تجلیلی به عمل میآید، چراکه او اولین فردی بود که در راستای تأسیس دانشکده پزشکی آن زمان تلاش کرد و دیگران باید بدانند این دانشکده و دانشگاه فعلی چگونه و با چه مشقتی به وجود آمده است، دکتر کار پس از آمدن پزشکان آلمانی به اهواز به دلیل نابهسامان بودن محل اسکان برای پزشکان، خود آغاز به ساخت ساختمانهایی در محیط دانشکده به منظور سکونت اساتید آلمانی کرد و از آنجا که بودجه تخصیصی بسیار ناچیز بود، ما شش دختر دانشکده که سه نفر از ورودیهای سال اول و سه نفر دیگر از گروه دوم ورودیها بودیم دوخت پردههای این منازل را به عهده گرفتیم، با این حال اساتید آلمانی در کمال گذشت و انسانیت در همان ساختمانهای ناقص و پر از کمبود ساکن شدند.
چه سالی در این رشته پذیرفته و چه در سالی فارغالتحصیل شدید؟
در سال 38 ـ 37 وارد دانشکده شدم و در سال 44 نیز فارغالتحصیل شدم.
چرا برای گذراندن دوره تخصصی تلاش نکردید؟
نابهسامانیهای مالی و فرزند ارشد بودن در قبال هشت خواهر و برادرم تعهدی را به وجود آورد که باعث شد از تحصیل در دوره تخصصی صرفنظر کنم.
اساساً دلیل انتخاب رشته پزشکی از سوی شما چه بود؟
در آن هنگام که من به سن انتخاب رشته دانشگاهی رسیده بودم به واسطه محدودیت در عبور و مرور، غیر از اهواز هیچ شهر دیگری را ندیده بودم و از سوی دیگر نیز مثل توده وسیعی از مردم با نابهسامانی مالی و محدودیت فرهنگی فراگیر دست به گریبان بودم، به این لحاظ و به جهت عدم علاقه به رشته کشاورزی که تنها رشته موجود غیر از پزشکی بود این رشته را انتخاب کردم و در میان 600 داوطلب رتبه ششم را احراز کردم.
آن زمان دانشکده پزشکی اهواز از چه جایگاهی برخوردار بود؟
همانطور که گفتم دانشکده پزشکی اهواز در حالی در اهواز شکل گرفت و ایجاد شد که پیش از آن تنها دانشکده کشاورزی وجود داشت و در واقع پزشکی دومین رشته دانشکده موجود در شهر اهواز بود، با این حال در سطح کشور پس از دانشکدههای پزشکی تبریز، تهران، مشهد و شیراز، دانشکده پزشکی اهواز قرار گرفت و به عنوان پنجمین دانشکده پزشکی در سطح کشور تأسیس شد.
از لحاظ آموزش و محتوای دروس چه تفاوتهایی میان آن دوره و امروز میبینید؟
امروزه واحدها و دروس بهویژه دروس تخصصی بیشتر و کاملتر شده است، من گاهی از دخترم که او هم پزشکی خوانده مطالبی میشنوم که تا بهحال حتی یک بار هم نشنیده بودم، چون نه علم طب تا این حد پیشرفت کرده بود و نه وسایل آن در دسترس بود.
از پزشکانی که در تأسیس دانشکده پزشکی سهم داشتند چه کسانی را در خاطر دارید؟
دکترانی همچون سینا، شامحمدی، کار، صدریان، عمید، فلاح و خشایار کسانی هستند که در طول سالها در این راستا تلاش کردند.
در آن سالها رقابت میان داوطلبان در چه سطحی قرار داشت؟
آن سالها فرهنگ مردم در سطحی نازل بود و مردم تا حدودی عقب نگه داشته شده بودند و گویا دولت هم چنین هدفی داشت، آموزش و تبلیغ همگانی هم نبود کسانی که تا حدودی شرایط را احساس میکردند و نیاز به ترقی را در خود مییافتند جلو میرفتند، ما اولین گروه داوطلبان رشته پزشکی 600 نفر بودیم که 50 نفر از این تعداد پذیرفته شدند، ما با سختی زیاد درس خواندیم و امروز دلمان میخواهد از اولین گروه یا لااقل از دکتر کار به عنوان مسس این دانشکده یاد میشد اما افسوس…
تغییرات سیاسی در آن شرایط چه تأثیری بر روند زندگی شما داشت؟
آن روزها ملی شدن صنعت نفت تا حدود زیادی بر ما اثر گذاشت و فکر ما را روشن کرد، تا قبل از آن همه چیز را همانطور که بود قبول داشتیم و قانع بودیم و عجیب بود که آن زمانها هیچ توقعی از زندگی نداشتیم و راحت زندگی میکردیم.
در طول این سالها آیا شاغل بودن شما به لحاظ عدم حضورتان در منزل لطمهای به رسیدگی به امور خانه و فرزندان وارد نمیساخت؟
علاقه فراوان من به نوع کارم موجب میشد که همواره در زمینه رسیدگی به امور منزل و فرزندان موفق باشم، گاه حتی برای رسیدن به هر دو وظیفهام در نیمه شب غذا را حاضر میکردم و از سوی دیگر هم مادر، مادر شوهر و خواهر شوهرم به واسطه فامیلی و نزدیکی همواره یاریگر من بودند، از این لحاظ خیالم تا حدودی راحت بود بهویژه مادر شوهرم که زنی بسیار فهمیده و فاضله بود.
در چه مناطقی خدمت کردهاید؟
من غالباً در مناطق نفتخیز خدمت کردهام، ابتدا در آغاجاری، مسجدسلیمان و بعد هم در اهواز، البته در صورت نیاز به ماهشهر، گچساران و نقاط اطراف نیز سرویسدهی میکردیم، چون در آن زمان کارایی و مهارت اهمیت داشت نه تخصص؛ بنابراین از آنجا که به فعالیت در حیطه اطفال و زنان علاقه داشتم بیشتر در این زمینه خدمت میکردم.
در چه سالی بازنشسته شدید؟
در سال 73 بازنشسته شدم و فکر میکنم که در دوران پیری باید تحرک داشته باشم، شب و روز من در بیمارستان با عشق گذشت و با این حال هرگز نگذاشتم بچهها احساس نیاز کنند، برای آنکال بودن (حاضر بودن) هرگز مزایایی دریافت نکردم، زمان جنگ تحمیلی هم شب و روز در بیمارستان بودم.
مشوق یا مشوقان اصلی شما چه کسانی بودند؟
پدر من یک خیاط ساده اما ادیب، شاعر، مومن، دست و دلباز و فرهیخته و روشنفکر بود، او بیشترین سهم را در تشویق من داشت.
مهمترین انتظارات شما از کارگزاران امر چیست؟
دولت باید متخصصان را در درمان فقرا و از طریق پذیرش بیمه در مطبها و بیمارستانهای خصوصی به کار وا دارد، اکثر پزشکان بیمه نمیپذیرند بر این اساس بیمه باید توسعه یابد و همه تحت پوشش بیمه قرار گیرند.
یک خاطره از آن زمانها…
در درس شیمی استادی آلمانی داشتیم به نام دکتر «اشمیت» که در یادگیری درس او به دلیل نبود زبان مشترک مشکل داشتیم، از این درس به یادگیری زبان انگلیسی مشغول شدیم و با این حال هم چنان در یادگیری آن درس با مشکل روبهرو بودیم، تا این که یک روز همه با هم تصمیم گرفتیم سر کلاس او حاضر نشویم، همگی به راه افتادیم و با پای پیاده از روی پل نادری (پل چهارم) حرکت کردیم وسط پل که رسیدیم ناگهان دکتر اشمیت با ماشین خود به ما رسید جلوی ما را گرفت و همه ما را دوباره به اجبار سر کلاس برگرداند او واقعا دلسوز، با گذشت و متعهد بود یادش بخیر.